محاکمه عشق
نوشته شده توسط : ساراجون


جلسه محاکمه عشق بود و قاضی عقل



و عشق محکوم به تبعید به دورترین نقطه مغز شده بود یعنی فراموشی



قلب تقاضای عفو عشق را داشت ، ولی همه اعضا با او مخالف بودند



قلب شروع کرد به طرفداری از عشق



"آهای چشم مگر تو نبودی که هر روز آرزوی دیدن او را داشتی "



"ای گوش مگر تو نبودی که در آرزوی شنیدن صدایش بودی "



"یا تو ای لب مگر تو نبودی که در آتش بوسه زدن به او می سوختی "



"دستها،پاها و ... با شما هستم حالا چی شده این چنین با او مخالفید"



همه اعضا روی برگرداندند و به نشانه اعتراض جلسه را ترک کردند



تنها عقل و قلب در جلسه ماندند



عقل گفت: دیدی قلب همه از عشق بی زارند



ولی من متحیرم با وجودی که عشق بیشتر از همه تو را آزرده چرا هنوز از او حمایت می کنی؟؟!!



قلب نالید : که من بدون وجود عشق دیگر قلب نخواهم بود



و تنها تکه گوشتی هستم که هر ثانیه کارثانیه قبل را تکرار می کنم



و فقط با عشق می توانم یک قلب واقعی با شم



پس من همیشه از او حمایت خواهم کرد حتی اگر نابود شوم
 





:: بازدید از این مطلب : 103
|
امتیاز مطلب : 15
|
تعداد امتیازدهندگان : 5
|
مجموع امتیاز : 5
تاریخ انتشار : جمعه 6 اسفند 1389 | نظرات ()
مطالب مرتبط با این پست
لیست
می توانید دیدگاه خود را بنویسید


نام
آدرس ایمیل
وب سایت/بلاگ
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

آپلود عکس دلخواه: